هنرمندان و چهره ها

معرفی و اخبار هنرمندان

هنرمندان و چهره ها

معرفی و اخبار هنرمندان

علی شادمان، از «میم مثل مادر» تا «کیمیا»

<p><br /></p>

هنوز بسیاری از ما علی شادمان را با بازی درخشانش در فیلم «میم مثل مادر » به یاد داریم که با همان فیلم، نوید ظهور یک استعداد جدید در عرصه هنر را می‌داد. 


سپس بازی درخشان او در نقش یک کودک معلول در « زمانی برای دوست داشتن » آنقدر نگاه‌ها را به خود خیره کرد که نه‌تنها در داخل کشور، بلکه در جشنواره‌های بین‌المللی نیز جوایز متعددی را کسب کرد. او که این روزها سریال «کیمیا » را در حال نمایش دارد، متولد ایلام است و به تازگی وارد 20سالگی شده و از یک خانواده تحصیلکرده می‌آید. 

  

اما جالب است بدانید که حدود 10 سالی که از عمر بازیگری او سپری می‌شود، اتفاقات زیادی برایش رخ داده که شاید مهم‌ترین آنها هنگام کار در سریال «سرزمین کهن» باشد که داروها و هورمون‌هایی به او تجویز شده بود تا رشد او را کند یا متوقف کند تا بتواند راکورد خود در این سریال را حفظ کند! صحبت‌های او درباره این اتفاقات و مسیری که طی کرده است را در ادامه بخوانید. 

از کودکی با ادبیات و هنر


من متولد 4 آذر سال 1375 در ایلام هستم. در یک خانواده تحصیلکرده به‌دنیا آمده‌ام. مادرم معلم علوم تجربی هستند و پدرم هم دکترای تاریخ دارند، استاد تاریخ بوده‌اند و استاد من هم هستند. من در چنین فضایی بزرگ شدم و از کودکی با ادبیات و شعر سروکار زیادی داشتم تا اینکه کار در فیلم سینمایی « میم مثل مادر » اتفاق افتاد و من وارد عرصه بازیگری شدم. 


تلنگری به نام بازیگری


شاید تنها چیزی که در آن زمان اصلا به آن فکر نمی‌کردم این بود که روزی بازیگر شوم چون در آن سن و سال خیلی نمی‌شود برای آینده تصمیم‌گیری کرد و درواقع این اتفاقی که برایم رخ داد باعث شد تلنگری به من زده شود که وارد این کار شوم؛ خیلی هم از این اتفاق خوشحالم . بازیگر شدن اتفاق بزرگی در زندگی من بود که مسیر زندگی‌ام را تغییر داد و وقتی هم مدتی در این کار فعالیت کردم، حس کردم چقدر این کار را دوست دارم و می‌توانم در آن فعالیت داشته باشم و همین باعث شد که سعی کنم این اتفاق را برای خودم پخته‌تر و حرفه‌ای‌تر کنم. 


همیشه مدیون پدر و مادر


تا الان هرچیزی که در زندگی‌ام دارم را بدون شک مدیون پدر و مادرم هستم و همیشه بهترین مشاورین من در زندگی و در هر کاری بوده‌اند. هیچ‌وقت مانع من نشده‌اند و همیشه پشتیبان و حامی من در این کار بوده‌اند ولی در کنارش نصیحت‌های خودشان را هم داشتند و مثلا می‌گفتند اگر بازیگری را به عنوان شغل خود انتخاب کنی، ممکن است در آینده به مشکلاتی برخورد کنی چراکه بازیگری یا کلا مشاغل سینمایی تضمینی ندارند که شما همیشه مشغول کار باشید و کسب درآمد کنید. 


همیشه به من توصیه می‌کردند که حداقل رشته دانشگاهی‌ام را چیز دیگری انتخاب کنم تا در کنار بازیگری بتوانم در عرصه دیگری هم فعالیت کنم ولی شخصا بعد از مدتی حس کردم که فلسفه زندگی من در سینما خلاصه می‌شود و به جز بازیگری، نویسندگی و کارگردانی هم جزو دغدغه‌های من هستند و به همین دلیل تصمیم گرفتم که به صورت آکادمیک هم این رشته را دنبال کنم و در حال حاضر دانشجوی ترم اول کارگردانی هستم. 


 نظم نهادینه شده در من


خانواده‌ای که من در آن بزرگ شدم باتوجه به شغلی که دارند بسیار منظم هستند و درواقع پدرم به‌شدت آدم منضبط و منظمی هستند . مادرم نیز به‌شدت انسان منظمی هستند و من در این فضا و با این تربیت بزرگ شدم؛ طبعا رفتار و عملکردم از این خانواده نشات گرفته و این نظم در من نهادینه شده است ولی سینما و بازیگری تا حدودی دچار بی‌نظمی است و شاید اینها با هم در تداخل باشند؛ اما من شخصا سعی کرده‌ام که این نظم را در زندگی و کارم داشته باشم. حتی بعضی از دوستان و همکاران می‌گویند که من در کارهایم خیلی وسواس و حساسیت دارم ولی این ریشه در تربیتم دارد. 


مدیریت بازیگری و درس


من از کلاس چهارم وارد بازیگری شدم و از آن زمان تا به امروز مشغول بازیگری بوده‌ام هرچند سعی کرده‌ام در این 10سالی که مشغول کار هستم، در کارهایی بازی کنم که دوست داشته باشم و به همین دلیل است که در این مدت تنها در 9کار تصویری و یک کار تئاتر حضور داشته‌ام و اینطور نبوده که مدام در فیلم‌های مختلف مشغول کار باشم. سخت‌ترین کارم در این مدت سریال «سرزمین کهن» بود که 2سال درگیر آن پروژه بودم و در تمام این 2سال هرروز آفیش بودم و باید می‌رفتم سرکار! 


هر روز ساعت 6 صبح باید می‌رفتم سر لوکیشن و تا غروب یا شب کار ادامه داشت و شب‌ها که به خانه برمی‌گشتم، معلم خصوصی می‌آمد تا درس‌ها را با او کار کنم و بعد از آن شام می‌خوردم و مرور درس‌ها را داشتم و دوباره فردا ساعت 6 صبح باید می‌رفتم سرکار و این داستان 2سال ادامه داشت ولی هرگز اجازه ندادم که کار به درس‌ خواندنم لطمه بزند. سریال «کیمیا » هم که باز کاری طولانی بود، همزمان با دوره پیش‌دانشگاهی‌ام بود ولی باز سعی کردم درس خواندنم را مدیریت کنم و خوشبختانه موفق هم بودم. 


فاکتورهایی برای ماندگاری


من معتقدم که کسب شهرت کار سختی نیست و شاید حتی با خریدن یک ماشین زیبا هم آدم بتواند مشهور شود ولی ماندگاری این شهرت مهم است و آنجاست که نشان می‌دهد که آن آدم، آدم شهرت بوده است یا خیر؟ و آیا ارزش این مقام یا جایگاه را دارد؟ این ماندگاری به چیزهای زیادی برمی‌ گردد که در شغل ما به نوع اخلاق و رفتار، نوع ادبیات و برخورد با دیگران و مردم، نوع پوشش و ظاهر، میزان سواد و شعور آن شخص وابسته است. 


به نظر من این موارد در کنار سالم زندگی کردن و سالم رفتار کردن، رازهای ماندگاری هستند، مخصوصا در جایی‌که ما عادت کرده‌ایم به حاشیه‌سازی و حاشیه‌پردازی و دایم دنبال حاشیه برای خودمان و دیگران هستیم و این یک فاجعه است و به‌نظرم در کار ما لازم است از این حاشیه‌ها دور باشیم تا بتوانیم ماندگار شویم. 


یک فیلم و هزار جایزه


بعد از اینکه « میم مثل مادر» اکران شد، من به فیلم « صد سال به این سال‌ها » پیوستم که به نظرم یکی از بهترین فیلم‌هایی است که در سینمای ایران ساخته شده است که متاسفانه توقیف شد. یک سال بعد از آن  «زمانی برای دوست داشتن » را کار کردم که نقشی عجیب و غریب بود و حتی آقای فروزش می‌خواستند در ابتدا یک کودک معلول را بیاورند که درنهایت وقتی مرا انتخاب کردند و به دفتر ایشان رفتم، از من خواستند که همانجا نقش معلول را برای‌شان بازی کنم و من‌هم یک بازی کوتاه داشتم و همان‌جا برای بازی در این نقش انتخاب شدم. 


فیلمی بود که من بی‌نهایت برایش زحمت کشیدم. دو ماه قبل از شروع فیلم، من پیش تعدادی از معلولانی رفتم و صدای‌شان را ضبط می‌کردم، لکنت‌شان را می‌دیدم، نوع غذا خوردن‌ و عکس‌العمل‌شان را می‌دیدم و همه را به ذهنم می‌سپردم و در بازی‌ام هم از آنها استفاده کردم و خوشبختانه پرافتخارترین فیلم برای من بود و بعید می‌دانم هیچ فیلمی برای یک بازیگر این‌همه جایزه به همراه داشته باشد. من حتی برای این فیلم در کنار آقایان انتظامی، پرستویی و شکیبایی، کاندیدای بهترین بازیگر مرد از خانه سینما شدم و جوایز داخلی متعددی کسب کردم. سال 2009 در جشنواره سینه‌کید هلند، برای همین فیلم جایزه ویژه بازیگری را برنده شدم که برای نخستین و آخرین بار چنین جایزه‌ای در این جشنواره به یک بازیگر داده شده بود و بعد از آن هم در جشنواره اسپانیا جایزه بهترین بازیگر را کسب کردم. 


مارمولک، قرص خواب‌آور


بعد از پایان « کلانتری غیرانتفاعی » من به پروژه « سرزمین کهن » رفتم که عظیم‌ترین کاری است که تاکنون در آن بازی کرده‌ام. همکاری با آقای کمال تبریزی که برای من همیشه یک آرزوی بزرگ بود، در این سریال شکل گرفت چراکه به مدت سه‌ماه هرشب مثل یک قرص خواب‌آور، فیلم « مارمولک » را تماشا می‌کردم و فیلم « لیلی بامن است » را هم بارها دیده بودم و آرزوی همکاری با آقای تبریزی را داشتم. برای « سرزمین کهن» خیلی زحمت کشیده شد؛ دکورهایی که برایش ساخته شد و تلاش‌های شبانه‌روزی که انجام شد. 


هورمون‌های جلوگیری از رشد


برای « سرزمین کهن » من از 13 سالگی تا 15 سالگی درگیر کار بودم، در سن بلوغ هم بودم ولی باید راکوردهای نقش را حفظ می‌کردیم؛ چراکه من هم باید سن 7سالگی آن شخصیت را بازی می‌کردم و هم سن 14 سالگی و این کار را بسیار سخت کرده بود و من هم روزبه‌روز داشتم بزرگتر می‌شدم. با مشاوره چند دکتر و با درمان عجیب و غریب و ریسکی که کردیم، پذیرفتیم که یک سری داروها را مصرف کنم که از رشد و بلوغ من جلوگیری کند. پدر و مادرم هم خیلی در این زمینه تحقیق کردند و تضمین‌هایی از دکترها گرفتند؛ ولی با این حال کار پرریسکی بود و خوشبختانه اتفاق بدی هم نیفتاد.


رویای سینمای شادمان


بعد از سریال « سرزمین کهن »بازی در فیلم « رویای سینما » را آغاز کردم که آن‌هم یک طنز موقعیت بود و جدال بین یک پسر فقیر و یک پسر ثروتمند که هردو عاشق بازیگری بودند و با یکدیگر رقابت داشتند که برای این فیلم هم باردیگر من پروانه زرین بهترین بازیگر کودک و نوجوان را دریافت کردم. بعد از این فیلم یک خداحافظی دوساله با سینما داشتم چون وارد بلوغ شده بودم و خودم احساس می‌کردم از نظر چهره و ظاهر درحال دگرگونی هستم و می‌دیدم بچه‌هایی که از کودکی وارد شده‌اند و در سن بلوغ‌شان هم کار کرده‌اند، چه سرنوشتی برای‌شان پیش آمده و حتی برگشتم ایلام و شروع به درس خواندن کردم؛ البته پیشنهاد عجیب و غریبی هم در آن زمان به من نشد. 


در اواخر آن دوسال بود که تصمیم گرفتم اگر چهره‌ام خیلی عوض نشد و مردم مرا قبول کردند، برگردم و اگر هم نشد اصلا بازیگری را کنار بگذارم .تا اینکه آقای شهاب حسینی که در زمان « سرزمین کهن » به من پیشنهاد بازی در فیلمی به کارگردانی خودشان را داده بودند، تماس گرفتند و گفتند که می‌خواهند فیلم‌شان را شروع کنند و پیشنهاد بازی در نقش جوانی خودشان را به من دادند که نقشی کوتاه بود و به عشق شهاب حسینی آن را پذیرفتم، ولی فرصتی برای بازگشت دوباره‌ام به بازیگری بود. بعد از آن سریال «کیمیا » را شروع کردم. 


حس عجیب بازی در «کیمیا»


بازی در سریال «کیمیا» حس خاصی برایم داشتم. فضای انقلاب و جنگ در جامعه ما بسیار ملموس است و مثل خون در زندگی ما جریان دارد؛ من هم در خانواده‌ای بزرگ شدم که هم نسل انقلابی در آن حضور داشته و هم نسل جنگ، ازجمله پدرم که هم در انقلاب بوده و هم در فضای جنگ. طبعا من از کودکی تا به امروز خاطرات زیادی را درباره آن سال‌ها شنیده‌ام ولی با این حال حضور در سریال «کیمیا » تلنگری برایم بود تا بیشتر درمورد این موضوعات بدانم و تحقیق کنم؛ به همین دلیل از افرادی که می‌شناختم سوالاتی می‌پرسیدم و مطالعاتی هم داشتم، از طرف دیگر فیلمنامه سریال هم مرجع دیگری برایم بود. 


بازیگر نبودم، دکتر می‌شدم


خْب من در همان مقطعی که به نوعی بازیگری را کنار گذاشته بودم، خیلی جدی مشغول درس خواندن شدم، دیپلم تجربی‌ام را گرفتم و این تصمیم را داشتم که در همین رشته در دانشگاه هم ادامه تحصیل بدهم و وارد رشته پزشکی شوم. شاید اگر دوباره به عرصه بازیگری برنمی‌گشتم الان در رشته پزشکی مشغول تحصیل بودم؛ چون هم به آن علاقه داشتم و هم از نظر تحصیلی، توانایی حضور در این رشته را داشتم. 


از مطالعه تا تماشای فیلم


خیلی کتاب می‌خوانم و فیلم نگاه می‌کنم. دوستان محدودی دارم و تعدادشان به اندازه انگشتان دست هم نمی‌رسد چون در انتخاب دوست خیلی وسواسی هستم و معتقدم که آدم با سه‌نفر دوست صمیمی باشد بهتر از آن است که با صدنفر دوستی سطحی داشته باشد. خیلی از اوقاتم را با دوستانم می‌گذرانم و با آنها راجع‌به کتاب‌ها و فیلم‌هایی که می‌خوانیم و می‌بینیم، صحبت می‌کنم. خیلی اهل بیرون آمدن از خانه نیستم. باشگاهی در کنار خانه‌ام هست که برای ورزش به آنجا می‌روم. 


عکاسی به شکل حرفه‌ای


به عکاسی علاقه زیادی دارم و می‌توانم بگویم که به شکل حرفه‌ای این کار را انجام می‌دهم. البته سوژ‌ه‌هایم آزاد است و روی سوژه خاصی در عکاسی تمرکز نکرده‌ام ولی به صورت کلی به‌شدت به عکاسی علاقه دارم و آن را دنبال می‌کنم. از طرف دیگر به نوشتن متن و فیلمنامه نیز علاقه زیادی دارم و این روزها مشغول نگارش یک فیلم نیمه‌بلند هستم و امیدوارم که تا قبل از پایان سال بتوانم آن را بسازم. 


اینترنت و شبکه‌های مجازی


فکر می‌کنم در این دوره‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم استفاده از شبکه‌های مجازی خوب است به شرط اینکه فرهنگ استفاده از آن را هم آموخته باشیم و اینکه بدانیم قرار است چه استفاده مفیدی از این شبکه‌ها ببریم. من شخصا در حد معقول از اینستاگرام استفاده می‌کنم و صفحه شخصی‌ام را به‌عنوان یک پل ارتباطی با مردم و هوادارانم ایجاد کرده‌ام تا هم اخبار مربوط به کارهایم را بدانند و هم اینکه من از نظرات و پیشنهادات آنها باخبر باشم. 


ضمن اینکه یک هنرمند درواقع جزئی از مردم است و نباید خودش را جدا از آنها بداند. من این صفحه را راه‌اندازی کردم که نشان دهم جزئی از مردم هستم و دوست دارم با آنها به شکل بدون‌واسطه ارتباط داشته باشم. البته حضور من در همین اینستاگرام هم به اندازه‌ای است که نه افراط کرده باشم و نه تفریط و در حد متعادل سعی می‌کنم از آن استفاده کنم. 


حفظ احترام در ارتباطات


متاسفانه این روزها شاهدیم که مخصوصا در شبکه‌های اجتماعی اتفاقاتی می‌افتد که افراد به یکدیگر به راحتی توهین می‌کنند! همانطور که گفتم اعتقاد دارم که هیچکس از دیگری بالاتر نیست ولی در این بین هستند افرادی که خودشان را پایین‌تر از دیگران می‌بینند و درنتیجه سعی در تخریب طرف مقابل خود دارند؛ مخصوصا در شبکه‌های مجازی که ارتباط رودررو نیست و مسائلی ایجاد می‌شود که چندان خوشایند نیستند. با این حال من همیشه سعی کرده‌ام که با احترام رفتار کنم و زندگی حرفه‌ای و شخصی‌ام را از یکدیگر جدا نگه‌ دارم. 


تفاوت با جوان‌های هم‌سن


اینکه من از کودکی وارد وادی هنر شده‌ام، درواقع دلیلی بر این موضوع نیست که من نسبت به هم‌سن و سالان خودم، برتر یا بهتر باشم و خودم را از آنها بالاتر ببینم. از نظر من همه انسان‌ها به اندازه کافی توانایی‌هایی در وجودشان دارند که بتوانند در زندگی‌شان از آنها استفاده کرده و پیشرفت کنند. 


شاید تنها تفاوتم با برخی از هم‌سن و سالان خودم این باشد که من خیلی زود مستقل شدم و تقریبا از 10 سالگی که وارد حرفه بازیگری شدم، زندگی‌ام مثل کارمندها شد و صبح‌ها سر کار می‌رفتم و غروب به خانه برمی‌گشتم و خیلی زود از نظر اقتصادی مستقل شدم. در حال حاضر حدود 3سال است که به‌طور کامل مستقل شده‌ام. ولی در کل تفاوت عمده‌ای بین خودم و دیگران حس نمی‌کنم و دوست ندارم این حس ایجاد شود که من از بقیه بالاتر و برتر هستم. 


یک روز از زندگی من


بستگی به شرایط آن روز دارد. اگر کلاس داشته باشم، باید ساعت 9 بیدار شوم تا به دانشگاه برسم و بعد از آن هم به خانه می‌آیم و کارهای شخصی‌ام را دنبال می‌کنم. زمان زیادی از وقتم را با دوستان صمیمی‌ام سپری می‌کنم و گاهی هم مجبورم آشپزی کنم؛ هرچند مهارت زیادی در آشپزی ندارم و بیشتر اوقات از رستوران‌ها غذا تهیه می‌کنم. بخش عمده‌ای از وقت روزانه‌ام را تماشای فیلم و مطالعه در خانه تشکیل می‌دهد و زیاد اهل بیرون رفتن از خانه نیستم. گاهی هم برای تماشای تئاتر یا فیلم‌های سینمایی از خانه بیرون می‌روم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.